۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

لازانيا با دست‌های جوهری / دوازدهم






یک تکه: هی حرص می خورد و هی زورشو بیش تر می کرد. داشت سرم از جاش کنده می شد اما جیکم در نمی اومد. تموم جونم پر از نقطه های طلایی ِ خوشبو. کاه، آهِ طلایی گندم، برف شادی ِ عروسی ِ زمین. درست این موقع سال بهترین زمان واسه دویدن و غلط زدن تو مزرعه ها بود. همه ی دنیا رو تا کوه، درو کرده بودن و قطره های طلایی ِ یک دنیا خاطراتِ خوشه خوشه تلنبار شده بود. آب ریخت رو سرم تا ببینه چیزی هنو لای موهام مونده

دو تکه: تاب من و یه دنیا دود رو مدام خط خطی می کرد. جیب شلوارک کوچیک بود، با زور دستم رو بردم تو. چه حس خاصی بود! یه چیزی تو اون گوشه خورد شده بود، بیسکوییت یا هر چی فکر کردم به نتیجه نرسیدم. وقتی دستمو کشیدم بیرون، کف سرم خارش گرفت. سوزش ماسه ها تو سرم. هانی تو آب شنا می کرد و من تو ماسه ها. هنوز چن تیکه خاطره تو جیب کوچیک جا مونده

سه تکه: هنوز داره می چرخه. صبر کن! باید آروم بگیره، یه مدت زمانی بگذره. تو این دویدن و رقصیدن چیزی دیده نمی شه. روزها می گذره و امروز که می چرخید رنگ خاطره می گیره و می شه خاکستر. گاهی خاطرات مثل شیکر می مونن که با چرخیدن و هم زدن روزها تو زندگی حل می شن و بعضی هم مثل سنگ ریز. حالا که از چرخیدن افتاد، موقع ته نشین شدنه

چهار تیکه: درست مثل یه مورچه که گاهی تا بیست برابر وزنش رو بلند می کنه و با خودش راه می بره. یه تیکه کاغذ که روش نمی نویسن، گاهی فقط پشتش تاریخ و اسم. این مورچه های ذهن وقت درست کردن خط هی مدام به هم لب می دن و از پیدا کردن یه غذا حرف می زنن. گاهی یه ذره چه اندازه تو دلش چیزی جا می شه. تموم اتفاقات دریا تو یه ماسه، تموم کودکی و مزرعه تو یه پر کاه

پنج: مثل ترامواهای قدیمی، تو فیلم های سیاه و سفید. این قد آروم راه می رفتن که دیگه لازم نبود تو ایستگاه نیگه داره، همه می دویدن و سوار می شدن. تو نفس کشیدن های وسط حرفات یکی یکی واژه ها می دون سوار می شن. وقتی شروع می کنی به حرف زدن فقط یه جمله س ولی هنو به وسط راه نرسیده، پر می شه از تموم ماسه رنگی ها و پرهای کاه




ياسر

هیچ نظری موجود نیست:

كه مرا مي خواني

گنجفه با میم... یک شب از مرگ خواستم... اسم کوچکت را بگو... تا با جان صدایت کنم... میم اسم کوچک مرگ... شمارش معکوس تا میم... تا معنی ِ میم ِ مقامر ... تا ...

گنجه ي دل نوشته ها