۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

لازانيا با دست‌های جوهری / بيستم






1:

قطره قطره آب می شوم

تمام حفره ها

برای ریشه ها

قرینه سان، شرابِ لحظه های تلخ

به روی دست تو

همیشه آب می شوم

2:

دقیقه های تکمه ای

کنار ِ تیز ِ نوک زده

من و مداد قهوه ای که بار ِ آب می برد

تو و تمام ِ شیشه ای که مـِهر تاب می خورد

سکوت های سرمه ای

میان سوزش و شمیم

3:

سقوط شب میان درزهای پنجره

ستاره سوت می کشد

یکی میان آسمان

شهاب چرخ می کند

منم یکی یکی لباس خیس ِ باد را

به روی بندِ لذتی شبانه پهن می کنم

4:

کسی که التماس می کند

برای بارش و بقا

همین هوای بین ما

همین نفس که می رود

و شاید این طلوع ِ تیشه ای

5:

نزدیکِ صبح

آرامش ت

کنارم اشک می دود

تو هست تر و بیش تر

رسیده سیب آرزو

همان که چیده ای ببر

و من

همیشه مست تر و پیش تر






ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / نونزدهم





1:

سقوط / پـَر / کلاغ

هجوم / تـَن / سراب

شکست نور ِ واژه ها

در لایه های شـَک

2:

مانند بالش ِ خیس فرشتگان

از نور پر کنید

یا جمله های ِ خوشه ای

وقتی که خالی ام

3:

با این تن ِ سبک

بدهکار می شوم به آسمان

کاشکی عقاب

کاشکی پرستو

ای کاش کبوتر

اما

بدهکار مرغ ِ مرده ام

4:

در کارگاه ِ غیرمجاز ِ شکارچی

با چند آسمان ابری و یک تکه آفتاب

چند تا کتاب قدیمی

سه قطره آب

صدها هزار دایره

کافی ست! پـُر شدم

5:

وقتی که خالی ام

پـُر می کنی مرا

با لخته های باد

در آرزوی تو

تهی تهی تهی تر






ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / هجدهم






1:

تا ساعتی دگر

مرداد، ماه من

بهار ِ داغ من

از کوچه های زمین دور می شود

از جاده های خاطره

چون عابری که سفر

معنی بودن است

با دست های داغ

دور می شود دور می شود

2:

هر چند داغ و دود مرا پود می کنی

با تار ِ کم نفس ِ شب

به طرح ِ شرجی ِ شطرنجی ِ بلا

فرش می زنی

اما صدای دار

یا قارقار همان بالدار سیاه

بی هیچ لکنتی

از پنج می رسید

3:

گیرم که ماروت فرشته است

آمرتاتِ داغ! با تلخی شب های نیم نیمه ات

یک عروسک کوکی هم نمی شوی

اما همیشه همین بوده آدمی

باز هنگام رفتنت

دل تنگ می شوم

4:

درست مثل آینه

بی هیچ طرح ِ مخفی و مبهم

از آخرین شمایلی که در نقره های سرد

با رنگ حبس می شود

تا لحظه ای که گذشت

آمیخته با طرح پلیدی و

این لحظه ی جدید

آغشته به نور ِ ستاره ها

این روزهای ِ شب نیز

فردا که دوباره فرو نشست

نه داغی ِ مرداد و نه یاد پنج

گویی که هیچ گاه

مرداد نبوده و هرگز نیامده

درست مثل آینه

5:

با پنج ِ مخفی تو گرم می شوم

این پنج می رود

من پنج پنج پنج ِ تو را چنگ چنگ چنگ می زنم




ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / هفدهم







1:

فرق است بین انتظار ِ

یک شمع روشن و شمعی بدون نور

با چشم های سرد

خاموش کرده اند

بی نور و بی صدا

من

کوتاه تر

آب آب

2:

توزیع انتظار

در قطع جیبی وهمراه

با جلد هایی از طرح ِ دایره

تیراژ بی نهایت و قیمت

یک صف برای ابتیاع

قیمت نشستن ِ توی صف است و بس

3:

زار است انتظار

تار است دار ِ انتظار

یک دار ِ قالی و

یک دار ِ انتقام

یکی نقش سرد ِ گل

یکی صورتِ کبود

4:

درست مثل باران ِ وارونه

این انتظار لعنتی

از من به سمت آسمان

هر لحظه می چکد

این بار فرشته ای

فریاد می زند

هی باران باران باران

پنج:

اما همین که هست

همین که هستی

وقت وزیدنت

من شاد می کشم

سیگار و انتظار






ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / شانزدهم





اول:

این آسمان ِ کج

به زمین فحش می دهد

من طاقتم کم است

دیوانه می شوم

- هه! دیوانه می شوی؟

دیوانه بوده ای

اصلن چه فایده

مالیدن صدا

بر روی گوش او

های استاد ِ کاغذی

من خوب می شوم؟

دوم:

تف کردن خدا

بر روی پشت بام

استخوان جمجمه ام خورد می شود

این دست های آبکی

کاری نمی کنند

های استاد پاپری

من خوب می شوم؟

سوم:

از شرم آفتاب

اسفالت داغ شد

من پرت می شوم از آخرین کمان

دور از نشانه ها

من ابتدای کور

می افتم از نفس

های استاد مرمری

من خوب می شوم؟

چهار:

این ابرهای خوش تراش

ساییدن نگاه بر روی آسمان

من پاره پاره های کتاب ِ نخوانده ام

یک جمله عاشقانه و یک جمله ی رکیک

های استاد شیره ای

من خوب می شوم؟

پنج:

استاد من تویی

یک واژه برایم طواف کن

استاد صبح و عشق

من خوب می شوم؟




ياسر


لازانيا با دست‌های جوهری / پانزدهم






یک:

با چشم های من انگار تا ابد

دست م به جز سپیدی کاغذ

مداد ِ دود

هر گز به آن سپیدی مبهم

نهال نور

آن کشت زار ِ همیشه درو شده

هر گز نمی رسد

دو:

در پشتِ کوچه های ِ مخفی ِ شهر ِ غریبه ها

یک جفت چشم ِ سگی

چشم بی صدا

چشمی که ماهی ِ حوض ش

هنوز بود

آنجا کنار نگاه تمام شهر

بر روی گونی ِ یک بساط پیر

چشمان منتظرم را

حراج کرد

سه:

این دست آخر است

حاکم منم ولی

حکمی نمانده و

شرطی که باز هم

بازنده می شوم

این چشم مال ِ تو

تا چشم بعدی و

یک بازی جدید

بدرود خوشگلم

چهار:

بانو، نگاه ِ خیره و شیرین

یکی چه قدر؟

من پول می دهم

یک سیر از آن نگاهِ گرم

با عکس یک کپل

بانو، چه قدر شد؟

بگذار در حساب

پنج:

در این حرارت افسرده ی تنم

این حوض یخ زده






ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / چهاردهم






یک:

این دست های آجری ِ شهر ِ اژدها

تسبیح ِ دود و غلغله

تکرار می کند

دو:

دنبال یک نمه آرامش ِ کویر

آهسته

نیمه ی پنهان دست ها

می چکد و

راه می شود

بر روی گنبدِ آواره ی ميم

سه:

با دست دخترکان ِ سیاه پوست

یک رنگ مشکی

و رنگی سیاه ِ سرد

دیوارهای شهر مرا

رنگ می کنند

چهار:

این برکه های خام

حجم ِ کثیف من

بانوی عشق من؟

آیا اجازه هست

نرمای واژه های همیشه سراب من

این گوشه ی حضور

عریان ِ تو شوند؟

پنج:

این مردمان ِ ذهن ِ در آشفته ی شلوغ

دستی کنار تابش گرمای لحظه ها

همهمه فریاد می کنند

:

این شهر بی تو مرا حبس می شود






ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / دقيقن سيزدهم






یک شنبه: سلام! خوبی، دلم؟ لحظه‌هام رو نوشته‌های تو مهر می‌زنه. زمان به وقت ميم، عشق به تعبیر بیداری، دنیا با لهجه ای آلوده به نم

دوشنبه: سلام! ماه رو بالای سرت کوک می کنم تا راحت بیدار شی، حالا راحت بخواب! کلمه هام سایه بون صبح، باشه؟ عزیزم، وقت خواب چشماتو بسپر به من

سه شنبه: سلام! یکی در میون، نوبت فردا می شه واسه انتظار کشیدن. یکی در میون، می شمارم تا به عددت برسم. یکی در میون، رقصيدن تموم پله هایی که به تو می رسند

چهارشنبه: سلام! وقت بیدار شدن نور، دستم اضطرابِ آویختن به نیمه ی روشن ِ وجود، شانه هایت گاهی طلوع طلایی ها و گاهی غروب دستم

پنج: سلام! دیگه کلمه ها حس آب بازی ندارن. می مونی، دلم؟ برای نموندن این کلمات بمون، برای خواب از یاد رفته. اگر چه دوری و توی دنيای ديگه‌ای ولی شادم كه موندی




ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / دوازدهم






یک تکه: هی حرص می خورد و هی زورشو بیش تر می کرد. داشت سرم از جاش کنده می شد اما جیکم در نمی اومد. تموم جونم پر از نقطه های طلایی ِ خوشبو. کاه، آهِ طلایی گندم، برف شادی ِ عروسی ِ زمین. درست این موقع سال بهترین زمان واسه دویدن و غلط زدن تو مزرعه ها بود. همه ی دنیا رو تا کوه، درو کرده بودن و قطره های طلایی ِ یک دنیا خاطراتِ خوشه خوشه تلنبار شده بود. آب ریخت رو سرم تا ببینه چیزی هنو لای موهام مونده

دو تکه: تاب من و یه دنیا دود رو مدام خط خطی می کرد. جیب شلوارک کوچیک بود، با زور دستم رو بردم تو. چه حس خاصی بود! یه چیزی تو اون گوشه خورد شده بود، بیسکوییت یا هر چی فکر کردم به نتیجه نرسیدم. وقتی دستمو کشیدم بیرون، کف سرم خارش گرفت. سوزش ماسه ها تو سرم. هانی تو آب شنا می کرد و من تو ماسه ها. هنوز چن تیکه خاطره تو جیب کوچیک جا مونده

سه تکه: هنوز داره می چرخه. صبر کن! باید آروم بگیره، یه مدت زمانی بگذره. تو این دویدن و رقصیدن چیزی دیده نمی شه. روزها می گذره و امروز که می چرخید رنگ خاطره می گیره و می شه خاکستر. گاهی خاطرات مثل شیکر می مونن که با چرخیدن و هم زدن روزها تو زندگی حل می شن و بعضی هم مثل سنگ ریز. حالا که از چرخیدن افتاد، موقع ته نشین شدنه

چهار تیکه: درست مثل یه مورچه که گاهی تا بیست برابر وزنش رو بلند می کنه و با خودش راه می بره. یه تیکه کاغذ که روش نمی نویسن، گاهی فقط پشتش تاریخ و اسم. این مورچه های ذهن وقت درست کردن خط هی مدام به هم لب می دن و از پیدا کردن یه غذا حرف می زنن. گاهی یه ذره چه اندازه تو دلش چیزی جا می شه. تموم اتفاقات دریا تو یه ماسه، تموم کودکی و مزرعه تو یه پر کاه

پنج: مثل ترامواهای قدیمی، تو فیلم های سیاه و سفید. این قد آروم راه می رفتن که دیگه لازم نبود تو ایستگاه نیگه داره، همه می دویدن و سوار می شدن. تو نفس کشیدن های وسط حرفات یکی یکی واژه ها می دون سوار می شن. وقتی شروع می کنی به حرف زدن فقط یه جمله س ولی هنو به وسط راه نرسیده، پر می شه از تموم ماسه رنگی ها و پرهای کاه




ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / يازدهم






یک: فکر کن یه غول چراغ ِ خاص بیاد. کارش هم این باشه که فقط یه دونه از فکرات رو به ذهن کسی که دوس داری انتقال بده. بلوتوث کنه یا هر کار دیگه. وقتی این فکرت بره تو ذهن ش، دوستت دیگه این مطلب رو ایمان داشته باشه. تو چه جمله ای رو انتخاب می کنی تا بفرسته؟

دو: وقتی با بقیه حرف می زنم بیش تر دلم می گیره. یاد نوشته های آکواریوم می افتم. من پشت دیوارهای شیشه ای. اینجا کم تر کسی رو می شناسم که لب خونی بدونه. یا اگه بدونه، بدون لغت معنی یاسر به فارسی چیزی نمی فهمه. می دونین مشکل از کجا شروع می شه؟ از اونجایی که مال دیگرون تموم می شه

سه: مُساکته. خیلی هاتون نمی دونین یعنی چی. تو دنیایی که نشانه های خشک شده همه جا رو گرفته، کی از چشم ها چیزی می فهمه؟! کی حال و حوصله داره صبر کنه تا مثل گرمای آفتاب که آروم می شینه رو تن، حدیث لحظه رو نگاه کنه؟

چهار: مثل بقیه ی اتفاقات. تا می تونن می کـُُشن، وقتی دیگه گلوله ها تموم شد، یاد صلح می افتن. مبادا که فکر کنین کلمات هیچ ِ هیچ ان، نه. همین طور به جنگیدن تون روی رینگ ادامه بدین! وقتی خسته شدین از کلمات و پرت کردن شون به سمت هم، حالا هی به نافِ هم نگاهای عاشقونه ببندین

پنج: حالا چون دیوارشو نمی بینی، نمی تونی بگی این جا زندان نیس. وقتی راه نمی ری و نشستی، خب معلومه که دیوارها رو نمی بینی. حالا بر فرض که بفهمی تو زندانی ، هه، دوباره خودتو ول می کنی رو زمین. اصلن ولش کن! به قول یه صدا کلفته: مارو بــــــــاش، شما رو باش




ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / دهم







یک: تابِ تابستان. تن م عرق کرده. شوره ی سیاه و شیرین. این کوزه از سرما عرق کرده. پرز آتش، هُرم یخ. وقتی تب تابستان به ذهن م تکیه می ده، دعوای واژه ها بیش تر می شه. کلافه. همآغوشی با پیرزن ِ قیر یا پیرمردِ خمیر. همه چیز این فصل داغ به روح م چسبیده. آهای پاییز، پادشاه فصل ها، کجایی؟

دو: مرداد؟ پنجمین روز این ماه و چکیدن م نیز منو به این فصل نزدیک نمی کنه. من فرزند معاشقه ی پاییز م. دو پادشاه در یه اقلیم نمی گنجن. من داغ ترم یا این آفتابِ بی رنگ و رو؟ اگه سالی یک چهارم داغه، من تمومه سال. هه! همینه که تابستونو به چشم یه هوو می بینم. گیس که نه، ریش پریشون می کنم و نفرین ش

سه: دزد دوچرخه ی شب. دسیکا نه و همین چرخش آفتاب. حالا آفتاب یا هر کوفت و زهر مار دیگه، این فصل سه چرخه ی بی رمق ِ شبو تیکه تیکه دزدید. آخه من سوار شب می شم و کلی دور می زنم

چهار: موند و قفس شد تو دنیای کودکی. اون زمان اسم ش سه ماه تعطیلی بود و یه عالمه بازی و شادی. شب واسه افتادن یه ستاره تا ساعت ها انتظار می کشیدم و آخرش هم افتاد نیفتاده خواب چشمامو جارو می کرد

پنج: شبا با هم تابستونو دور می زنیم و تازه می کنیم. من بیش از همیشه محتاج پاییز دستات می شم. اونجا که از چشمات خنده می ریزه





ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / نهم





همون عددِ اول: گیرم که یک اولین عدد باشه، وقتی من همیشه از صفر شروع کردم، منو با عددها چه رابطه؟ اصلن منو باش که مدت ها از یه دایره بالاتر نرفتم. من مدت هاس تو صفر دور می زنم و شما رو به مهمونی ِ یک، دو، سه می برم

دویی که ندیدم: فیلم نامه هایی با پنج سکانس، نمایش نامه های پنج اپیزودی، سریال های پنج قسمتی از نویسنده ای چهل تیکه یا حتی بیش تر. چه فرقی برای شما می کنه؟ شما تخمه می شکنی و با حرص و ولع فیلمت رو می بینی. حقش هم همینه. آخرش هم همون قدر که آخر فیلم وقت مردن یارو می گی فیلم بود تا گریه ات نگیره، این جا هم می گی متن ادبی بود تا

چهار: شده شکار لحظه ها. منتظره تا یه حالت گند رخ بده تا اونو شکار کنه و کلمه ش کنه. درست مثل اونی که منتظره یارو دس تو دماغش کنه، تا ازش عکس بگیره. حالا حکایت منه. این نوشته ها هم شدن، شکار لحظه ها. هر چی اوضاع وخیم تر، عکس های خبری تاپ و عالی بهتر. اصلن جنگ که خودِ خودشه. تهِ حال و حوله. مثل اون یارو که گفتن بابات مرد، گفت آخ جون تیپ مشکی

همون سه که جا موند: من که نباید یادم باشه. منم و هوارتا چیز واسه فک کردن. وقتی می گم بدوین به صف بشین، خودتون دیگه حواس تون باشه. دفه آخرت باشه ها! من که نباس این همه حرص و جوش بخورم. به من گفتن این جا بشین، یعنی همون کانال سوئز یا یاسر و همه این دیوونه ها رو رنگ کن و به جای جمله به خورد مردم بده. هــــــوی با تو ام، سه

پنج: همه جا تعطیل بود جز این مغازه. دلم تنگِ تنگِ تنگشه! می خوام می خوام می خوام. آره، بچه ام و تصمیم به بزرگ شدن هم ندارم. اگه بزرگ شدن اینه که یکی رو شصت ساعت نبینی و گریه نکنی، صد سال سیا من این بزرگی رو نمی خوام. دلم تنگِ تنگِ تنگه، چشام گریه گریه گریه



ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / هشتم ميم






سين: بهت گفتم خیلی واسم سخته که نپرستمت. همینه و بیش از اینها واسه بودنت، کلی دویدن. خودت می دونی که اینا بیش تر یه شعورن و شور تا شعر و غزل. " هر چند پرستیدن بت مایه ی کفر است ... ... ما کافر عشقیم اگر این بت نپرستیم" خودت گفتی آره

دومین: شاید جوابم ابلهانه بود. حق، جنده ترین کلمه ی دنیا. من تو رو با کدوم تیکه از تن ِ دست خورده و چسبناکِ حقیقت عوض کنم؟ اون شب بود. گفتم اگر تموم حقایق دنیا یه جا جمع شن و بگن تو ناحقی، باز من می گم دوست دارم. آخه، ترجیح می دم بهم بگن مشنگ یا منگول تا با کلی حس و حال و سرتکون داد تایید کننده بهم بگن عادل

سومین: بلیط زردِ يه باغ كهنه. الان مدت هاست که شب ها بدون بلیط، سوار یه تخته، نرم نرم ازمیون این شورابه ها خودمو به باغ می رسونم. همه خوابن. ولی درختا وقت خواب قدشون بلندتر می شه. اون دو تا درخت که با بقیه فرق می کنن، هنوز انگشتم به اونا اشاره می کنه. من از کنار دیوارها رد می شم. هنوز بازسازی ِ اون زیر زمین تموم نشده. کنار حوض می شینم. چمن بو می کنم. من هنوز بوی برگ‌های زرد نم خورده‌ می‌دم

میم: دل تنگی. با نفس عمیق و از ته دل هوای بین مون رو هورت می کشم. این همون تنفس عاشقانه س. یک دمه، بازدم ش مال تو س. فرقی هم مگه می کنه؟ یا من بازدم می شم و تو دم. مهم اینه که دیگه نفسی واسه کشیدن نمونه و دلی واسه دل تنگی.

پنج: دستمو گرفته بودی. من دیگه تو هیچ شهری غریب نیستم. دستام زیاد عرق می کنن. مثل نم رو کوزه. این از اضطراب نیست. چاهی که سال ها پیش واسش بیل می زدم، زیر آفتاب یا زمستون، یا زیر تابش کلمات سیاه و سفید، به آب رسیده. به دستت رسیدم





ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / هفتم





اولین: یعنی هنوز اون قد بزرگ نشده بود که غریزه ش بهش یاد بده واسه مردن باید بره یه گوشه کناری و بی سرو صدا کار خودش رو تموم کنه. تو تاریکی کوچه. زیر درختای خیس و تاریک، پاکت خالی سیگار رو به دیوار می ساییدم. پام رفت رو یه چیز کوچولو، خخخررررررچ، جیـــــــــــققغغ! آخرین بار که از روی یه لش ِ مرده ی گربه رد شدم، تا سه ساعت گریه می کردم پشت فرمون. حالا پام رو سر نیمه جون یه بچه گربه. من چه م شده؟

دومین: بین خاب و بیداری بود. اما کاش تو بیداری. رفتم تو اتاق قدیمی بابا، اون اتاقی که هنو دو تا قفسه از کتاباش رو نفروخته بود. دورتا دور پر از کتاب های جلد گالینگور بود. فقط تو یه قفسه می شد یه سری کتابای سیاسی ِ تازه پیدا کرد، بقیه. همه قطور و بزرگ. از کجا شرع می کردم؟ دستم رو بردم تو کتابای اولین قفسه، با فریاد ریختم شون پایین. هنوز قفسه ی بعدی رو شروع نکرده بودم که یه مُهر آبی وسط کتاب

سومین: زیرزمین ِ خونه ی کودکی. از بین قفسه ای که به پنجره تکیه داده شده بود، یه تیکه نور می ریخت رو فرش. من بودم و مثل همیشه بازی با ذره های داخل نور. هنوز بیدار نشده بود. بازم منتظر بودم. البته مامان گفته بود که بابا دعوات نمی کنه ولی می خواستم خودش بگه. اومد و اجازه داد. کلی کتاب چیند جلوم. از قدم خیلی بلند تر بودن. من پشت اون همه کتاب. بوی جوهر استامپ و صدای ورق زدن. "یاسر، یکی اولین صفحه، یکی آخر، یکی هم تو برگه های وسط" با یه لذت خاص. با یه بار استامپ زدن دو تا کتاب مهر می شد. آخرین برگِ دومین کتاب با یه رنگ لاجون ِ آبی حک می شد: کتابخانه ی شخصی ِ محمود حقیقی پور

چهارمین: تموم کتاب ها، همون هایی که واسه امانت گرفتن شون، کارتِ تموم دوستام رو تو دانشکده قرض می گرفتم. تموم جملات، همون هایی که به جنون نزدیکم می کردن، اشک می ریختم، تو خیابون پشت دانشکده با پای برهنه می دویدم، همون جمله هایی که ذکر سَر می گرفتم با سرامیک های کف آشپز خونه. همه ی همه ی نوشته هام، همون هایی که گاهی من اونا رو نوشتم و گاهی اونا منو، همون هایی که گاهی تر و گاهی داغ، اما هیچ گاه پاره نشدن. همه ی واژه ها، همونایی که

پنج: مثل گربه های محله‌های قديمی وقتِ سحر. تو مخم تموم گربه ها با لهجه ی غلیظِ شهوت فقط جیغ می زنن. گاهی ناله می کنن مثل این خاننده های جدید. کوچه پشتی ها رو دوس دارم، همون جایی که قرارای مخفی می ذارن و کلی اصطکاک. کوچه پشتی های ِ این ذهن ِ فرفری. فقط با یه نفر قرار دارم. همیشه سر موقع می یاد




ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / ششم




یک دیوونه: از جایی هم فرار کرده باشم ريال به هیچ کس ربطی نداره. اصلن مگه هر دیوونه ای تونس تایپ کنه ريال مثل من می تونه قطار فشنگ بسازه؟ حالا بر فرض که من مثل هم سلولی هام دیوونه ام ريال این دلیل نمی شه که هی به روم بیارین. اصلن من هوین جوری ام و اونی که لازمه ريال خیلی هم دوستم داره

دو ريال کی می گه عاقل: بارها سعی کردم خودمو شبیه دیوونه ها نشون بدم اما هر بار به نحوی منو بالا آوردن. یاد اون شب می افتم که داشتن منو می بستن به یه میله تا زیاد خودمو جر ندم ريال ولی بازم نشد که نشد. آخه ريال واسه هیچ کی مثل من دیوونگی ضروری نیس. من اگه دیوونه نباشم ريال رو شناسنامه م مهر فوت می زنن

سه شاید: قبلن به خنده بهم می گفتن دیوونه. یه شب همه بهم نگاه می کردن و چشماشون پر اشک می شد. بابام یه جوری که من نبینمش ريال پشت سرم واستاده بود ريال دستش رو سرم می کشید. صدای اشکاشو می شنیدم. همه داشتن به یه نفر نیگا می کردن. قرار بود اون اجازه بده ريال اجازه ی بستری کردن

چهار ريال همین طوری خوبه: لازم نیس یه چاقو فرو کنی تو چشت ريال یه میله ی بافتنی تو گوشات و یا از جمع بزنی بیرون ريال ثانیه ای اگه دیوونه باشی ريال همه ی این ها بدون زحمت این خطرها اتفاق می افته. چنان حرف می زنن و رفتار می کنن مثل این که نیستی. کوچیک که بودم ريال فکر می کردم مرده ريال وقتی همه بالا سرش جمع می شن ريال چی می بینه. هه همه رو تو اون روزا دیدم. با مرده فرقی نداشتم ريال فقط قرار بود تو یه اتاق بزرگ ريال میون کلی آدم زنده با بستن ِ یه در ريال دفنم کنن

پنج: دستشو بلند کرد تا بزنه تو گوشم ريال من به دستش نگا کردم ريال نزد و آروم آورد پایین. دلش سوخت. ولی خیلی ها بودن که دل شون نسوخت و دست شون از اینم سنگین تر بود. من با این ضربه ها نه اسمم ريال نه خونه و نه هیچ چیز دیگه اصلن یادم نیومد. جای یکی از اون ضربه ها تا چند وقت پیش هنوز باهام بود

******

هه! شیفت و ف می شد ویرگول، نه؟ آهان! من شیفت و ق گرفتم. ههه



ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / ياسرم





یک وینچستر: قبرستون متروکه. هیش کی ازش خبری نداره. هر شب یکی از قبرها رو باز می کنم و دارایی های یه مرده رو در میارم. تو بازار پول می دن بابت این اشیاء باستانی. زیاد نیس ولی بد نیس. تازه خیلی ها منو به عنوان باستان شناس و آدم فرهیخته می شناسن

دو بیل: وقتی گشنه ش بود و هیچی نداشت واسه خوردن، شروع کرد به فروختن انگشتاش. از انگشت بزرگش هم شروع کرد. تو این دنیا وقتی کسی واسه نقاشی پول که هیچ، احساس نمی ذاره چه فایده که ده تا انگشت هم داشته باشه. حیف که کسی انگشت پا نمی خواست

سه خنجر: همه دنبال دلیل بودن اما اون دنبال یه لحظه آرامش. پله ها رو با دمپایی حوله ای به هم می دوخت. تمام دقایقی که داشت سپری می شد، بهترین آرزوهای یک هنرمند بود. اما اون هنرمند نبود، عاشق بود. همین بود که همه به خاطر اون تو یه تالار جمع شده بودن و اون منتظر بود تا دمپایی هاش خشک بشه تا بتونه بره تو اتاق خاب

چهار اره: یکی می گفت: بیل هم می تونی بزنی، این طوری از دست می ری. این مهربونش بود و خیلی طعنه ها و چرت های دیگه. البته که با این دست دیگه نمی شه ساز زد و نوشت و نقاشی کرد. اما اگه کتک بزنم کسی رو، بوی خاک و چوب می گیره تنش. دستمو گرفت تو دستش. حالا هی بگن که دستام بیل باغبوناس

پنج: یک شب که مثل همیشه چشمامو تو آب نمک خابونده بودم، داشتم یکی یکی کلمه هامو می فروختم. چند تا اسم رو هدیه کردم. حیف که پولدار نیستم وگرنه همه رو می بخشیدم. بعضی از کلمات رو نمی خریدن و نگه داشتم واسه خودم. یکی هس که نمی فروشم و همه هم خریدارشن. می ترسم از دهنم سُر بخوره و ببرنش. قراره با کلمات نخ ببافم آویزون کنم گردنت



ياسر


لازانيا با دست‌های جوهری / چهارم




یک نقطه: خیلی چیزها رو می کِشن! بار یا همه چیز ِ این زمونه یا شاید طناب دار یه بی گناه! یا به یادِ یوسف، شاعرترین دوست من: سیگار ِ بی تقلب و ناز ِ پری رخان این هر دو در کشاش دوران کشیدنی است

دو نقطه: دستمو به دیوار، خستگی هام رو کاغذ، نقش یه خاب بی تعبیر رو تن ِ تنهایی پارچه های ساده. وقتی دستمو رو کاهگل دیوار کشیدم، یه خورده شیشه اشک ِ قرمز دستمو در آورد. تا ساعدم یه خط صاف کشید. من از این بند رنگی چند تیکه لباس آویزون می کنم. با گیره هایی از عمیق ِ نفس

سه نقطه: "هه! یاسر، این بار بیام، می بینم فرش لوله کردی داری می کشی!" هی کمیل، کجایی ببینی که داریم می کشیم، گاهی من این مداد سفیدو و گاهی اون منو؟! من جایی ندارم ببرم ش اما اون لب به لبم می کنه از تکه های شکسته

چهار نقطه: گوشه خیابون افتاده بودم. فقط صداها رو می شنیدم. صدای آژیر اومد، خوشحال شدم. "هه! آمبولانس اومده" یکی پرتم کرد رو صندلی عقب یه ماشین. "هه! اینا نقش پلیس رو دارن و منم اون معتاد معروفه" هی مشت می زد تو سرم که: چی می کشی؟ منم به زور دهنمو باز کردم و یه صدا ازم زد بیرون که: ضــــ َــ َـجــــــر ضجر. مشت می زد: "چیه؟ مواد ِ جدیده؟"

پنج: گاهی که زورم کم می شه یا نمی تونم دیگه بکشم، منظورم همه چی رو، چشمام رو می بندم تا اون سگ های ِ تهِ چشمم، همین طوری خیس نپرن بیرون. من می مونم یه چاه که ته ش عکس ِ یه ميم می ریزه




ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / سوم




وان: یکی می گفت مواظب باش! می دونس که من بهش می خندم. مواظبِ چی؟ مواظب آب که شاید خفه م کنه؟ مراقب چشمام که باز جایی رو گاز نگیره؟ چرا می ترسه از این که به قول خودش تو دام بیفتم؟

تو: خطر. خطیر. خاطره. از خطر تا خاطره. بی خطر نه خاطره ای هست و نه حادثه ای. آره، می تونی اون قد آسه بری و گاهی آسه بیای برسی یا گاهی هم، اون قد آسه بیای که نرسی، ولی خوشحال باشی که گربه ی ِ گاو مسلک شاخت نزده

ثری: اون بر بوم رو می دونم. ولی می دونی؟ حالم از کلمه ی تعادل به هم می خوره. آره هس اما ... تا حالا همه روش ِ مزخرف زندگی شون رو به اسم تعادل تو کونم کردن. مثل من باش یعنی متعادلی! هه

فور: کی می گه خطرناکه؟ آخه، پاهاش اون قد پهن و گندس که رو جدول راه رفتن واسش بند بازیه! این لبه واسه من اتوبان ِ سه بانده س. هنو کجای کاری؟ من و ميم شونه به شونه رو همون جدول راه می ریم!!! ههه

فایو: بر فرض که: ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد! و به قول خودش که تو گوشم ور می زنه: در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد! پس اینم از من بشنو: عشق کز اول چرا خونی بود تا گریزد هر که بیرونی بود

پنج: طلایی شده! نمی دونم هنوز دستام به موهاش می یاد؟ دستام، شونه ی چوبی، یک دستم بوی جوهر بيك و یکی بوی سیگار. کدوم شون سنجاق ِ موهای طلایی ت می شه؟



ياسر


لازانيا با دست‌های جوهری / دوم




همون عدد اول: چه هفته ی جالبی! دو تا از کارگردان های مورد علاقه م مردن. یک دقیقه سکوت واسه: میکل آنجلو آنتونیونی و اینگمار برگمن

بعد از یک چی بود؟ همون: یه نویسنده که بعضی وقتا از سر بی کاری کاراشو می خونم – من همیشه بی کارم – یه جمله داره که باعث شد وقت خوندنش مستقیم کتابو پرت کنم و یه پیاده روی 8 ساعته ی ِ بی وقفه رو شروع کنم. می گه: غم ِ همیشگی تجملی است که وسع ِ ما به آن نمی رسد

همونی که بعضی وقت ها موتور و مخ اون توری کار می کنن: مغزم به این دو حرف آلوده س، مثل قنات به آب. این بیل هر چه قدر بیش تر می کنه، به همه چیز نزدیک تر می شه. به دل که می رسی همه چیز شیرین تره، حتی دل ِ زمین. صدای بیل زدنش می یاد. خسته نباشی، جوون

چاه وار یا همون چهار ِ نحس: غم از دست دادن بدتره یا غم به دست آوردن؟ به نظر من غم به دست آوردن. آخه، این نوع غم نیشون می ده چه قد ضعیفی که نتونستی نه بگی. فقط چون واسش دویدی، پسش نمی دی، وگرنه تو دلت اشک می ریزی که: واسه این کوچولو من اون قده دویدم؟

واسه همینه که می گم یه دست هم داشته باشم کافیه! آخه، عدد هام با پنج تموم می شه: با تو غم فقط یه غین و میم نیس. منو با کلمه ها گول نزن! این اشک ها واسه قشنگی چشماته؟ من این زندگی ِ پر تجمل رو دوس دارم. می بینی چه قد ثروتمند یم؟

ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری / اول




اول: یه سوزن اول داستان از دستم رها شد. تا آخر داستان تمام حواسم به این بود که سوزن تو تن کی می ره! آخه هر دو چیزی تن شون نبود و هوس کرده بودن رو زمین با هم بازی کنن

دوم: چیزی از خارش ذهن یا یه چیزی مثل خار که يه گوشه ی مخ گیر می کنه، شنیدین؟ گیر می کنه، یه تصویر گوشه ی چشم، یه تعبیر اون تهِ خاب، یا یه تردید همین گوشه کنار ِ ذهن

سوم: یکی گفت اینا که آبلوموف بازی نیس. ولی وقتی من هنوز یه جایی از ذهنم رو نگاه می کنم، توش فقط همین دنیای سگی و سنگی رو می بینم و با این طور زندگی بیش تر حال می کنم

چهار: حواس تون بیش تر به گوشه های ذهنتون باشه. مثل گدا می شینن اما متمول ترین ِ افکار اند

پنجم: آهای! پنج عدد نیست. یه نشونه س. 5 هم عدد نیست؛ اینم نشونه س. تو دایره ی ذهن من که گوشه نداره، پنج کجا بشینه؟


ياسر

لازانيا با دست‌های جوهری





مدتی ست دستم با واژه‌ها سر نا سازگاری داره
آخر سال هم هست و پايان‌ها شروع شده
شايد يه فرصتی باشه واسه مرور خودم
يه سری نوشته‌ی قديمی دارم
اونا رو با دلم تكرار می‌كنم
شايد يه چيزايی از نوشتن يادم بياد
نمی‌دونم
اين نوشته‌ها مال سي و يك ماه پيشه
عنوان‌ش هم لازانيا با دست جوهريه
شايد ادامه دادم و سر و سامون دادم
شايد ...



ياسر

چيزی نمانده به آخر سال هشتاد و هشت


كه مرا مي خواني

گنجفه با میم... یک شب از مرگ خواستم... اسم کوچکت را بگو... تا با جان صدایت کنم... میم اسم کوچک مرگ... شمارش معکوس تا میم... تا معنی ِ میم ِ مقامر ... تا ...

گنجه ي دل نوشته ها