یک: فکر کن یه غول چراغ ِ خاص بیاد. کارش هم این باشه که فقط یه دونه از فکرات رو به ذهن کسی که دوس داری انتقال بده. بلوتوث کنه یا هر کار دیگه. وقتی این فکرت بره تو ذهن ش، دوستت دیگه این مطلب رو ایمان داشته باشه. تو چه جمله ای رو انتخاب می کنی تا بفرسته؟
دو: وقتی با بقیه حرف می زنم بیش تر دلم می گیره. یاد نوشته های آکواریوم می افتم. من پشت دیوارهای شیشه ای. اینجا کم تر کسی رو می شناسم که لب خونی بدونه. یا اگه بدونه، بدون لغت معنی یاسر به فارسی چیزی نمی فهمه. می دونین مشکل از کجا شروع می شه؟ از اونجایی که مال دیگرون تموم می شه
سه: مُساکته. خیلی هاتون نمی دونین یعنی چی. تو دنیایی که نشانه های خشک شده همه جا رو گرفته، کی از چشم ها چیزی می فهمه؟! کی حال و حوصله داره صبر کنه تا مثل گرمای آفتاب که آروم می شینه رو تن، حدیث لحظه رو نگاه کنه؟
چهار: مثل بقیه ی اتفاقات. تا می تونن می کـُُشن، وقتی دیگه گلوله ها تموم شد، یاد صلح می افتن. مبادا که فکر کنین کلمات هیچ ِ هیچ ان، نه. همین طور به جنگیدن تون روی رینگ ادامه بدین! وقتی خسته شدین از کلمات و پرت کردن شون به سمت هم، حالا هی به نافِ هم نگاهای عاشقونه ببندین
پنج: حالا چون دیوارشو نمی بینی، نمی تونی بگی این جا زندان نیس. وقتی راه نمی ری و نشستی، خب معلومه که دیوارها رو نمی بینی. حالا بر فرض که بفهمی تو زندانی ، هه، دوباره خودتو ول می کنی رو زمین. اصلن ولش کن! به قول یه صدا کلفته: مارو بــــــــاش، شما رو باش
ياسر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر