۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

باور كن قرار بر اين نبود

* به جاي تصوير




يادت نيست؟

گويي قرار بود بعد شبي شيرين و خابي كه قول آرامش داده بودي،

فقط فاژ

فقط خميازه اي كه نه آواز بود و نه فرياد از درد

فقط نمايي كوچك از شكر ِ تنها شب ِ مهربان

اما روزهايي بلند تر از قد ِ سايه ي ِ سرو ِ نزديك ِ غروب

شب هايي به كوتاهي ِ دست من براي چيدن سيب

آري!

ايامي بس سنگين است كه دهانم را گور يافته اي

صداي چنگ زدن بيل بر خاك خيس

و لحظه لحظه پيكري كه از دهان دفن مي شود

به جرم اين كه خميازه ام در طرح فرياد بود



ياسر

تنها ده روز تا بر تخت نشستن پادشاه فصل ها

كه مرا مي خواني

گنجفه با میم... یک شب از مرگ خواستم... اسم کوچکت را بگو... تا با جان صدایت کنم... میم اسم کوچک مرگ... شمارش معکوس تا میم... تا معنی ِ میم ِ مقامر ... تا ...