همون عدد اول: چه هفته ی جالبی! دو تا از کارگردان های مورد علاقه م مردن. یک دقیقه سکوت واسه: میکل آنجلو آنتونیونی و اینگمار برگمن
بعد از یک چی بود؟ همون: یه نویسنده که بعضی وقتا از سر بی کاری کاراشو می خونم – من همیشه بی کارم – یه جمله داره که باعث شد وقت خوندنش مستقیم کتابو پرت کنم و یه پیاده روی 8 ساعته ی ِ بی وقفه رو شروع کنم. می گه: غم ِ همیشگی تجملی است که وسع ِ ما به آن نمی رسد
همونی که بعضی وقت ها موتور و مخ اون توری کار می کنن: مغزم به این دو حرف آلوده س، مثل قنات به آب. این بیل هر چه قدر بیش تر می کنه، به همه چیز نزدیک تر می شه. به دل که می رسی همه چیز شیرین تره، حتی دل ِ زمین. صدای بیل زدنش می یاد. خسته نباشی، جوون
چاه وار یا همون چهار ِ نحس: غم از دست دادن بدتره یا غم به دست آوردن؟ به نظر من غم به دست آوردن. آخه، این نوع غم نیشون می ده چه قد ضعیفی که نتونستی نه بگی. فقط چون واسش دویدی، پسش نمی دی، وگرنه تو دلت اشک می ریزی که: واسه این کوچولو من اون قده دویدم؟
واسه همینه که می گم یه دست هم داشته باشم کافیه! آخه، عدد هام با پنج تموم می شه: با تو غم فقط یه غین و میم نیس. منو با کلمه ها گول نزن! این اشک ها واسه قشنگی چشماته؟ من این زندگی ِ پر تجمل رو دوس دارم. می بینی چه قد ثروتمند یم؟
ياسر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر