۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

لازانيا با دست‌های جوهری / هفتم





اولین: یعنی هنوز اون قد بزرگ نشده بود که غریزه ش بهش یاد بده واسه مردن باید بره یه گوشه کناری و بی سرو صدا کار خودش رو تموم کنه. تو تاریکی کوچه. زیر درختای خیس و تاریک، پاکت خالی سیگار رو به دیوار می ساییدم. پام رفت رو یه چیز کوچولو، خخخررررررچ، جیـــــــــــققغغ! آخرین بار که از روی یه لش ِ مرده ی گربه رد شدم، تا سه ساعت گریه می کردم پشت فرمون. حالا پام رو سر نیمه جون یه بچه گربه. من چه م شده؟

دومین: بین خاب و بیداری بود. اما کاش تو بیداری. رفتم تو اتاق قدیمی بابا، اون اتاقی که هنو دو تا قفسه از کتاباش رو نفروخته بود. دورتا دور پر از کتاب های جلد گالینگور بود. فقط تو یه قفسه می شد یه سری کتابای سیاسی ِ تازه پیدا کرد، بقیه. همه قطور و بزرگ. از کجا شرع می کردم؟ دستم رو بردم تو کتابای اولین قفسه، با فریاد ریختم شون پایین. هنوز قفسه ی بعدی رو شروع نکرده بودم که یه مُهر آبی وسط کتاب

سومین: زیرزمین ِ خونه ی کودکی. از بین قفسه ای که به پنجره تکیه داده شده بود، یه تیکه نور می ریخت رو فرش. من بودم و مثل همیشه بازی با ذره های داخل نور. هنوز بیدار نشده بود. بازم منتظر بودم. البته مامان گفته بود که بابا دعوات نمی کنه ولی می خواستم خودش بگه. اومد و اجازه داد. کلی کتاب چیند جلوم. از قدم خیلی بلند تر بودن. من پشت اون همه کتاب. بوی جوهر استامپ و صدای ورق زدن. "یاسر، یکی اولین صفحه، یکی آخر، یکی هم تو برگه های وسط" با یه لذت خاص. با یه بار استامپ زدن دو تا کتاب مهر می شد. آخرین برگِ دومین کتاب با یه رنگ لاجون ِ آبی حک می شد: کتابخانه ی شخصی ِ محمود حقیقی پور

چهارمین: تموم کتاب ها، همون هایی که واسه امانت گرفتن شون، کارتِ تموم دوستام رو تو دانشکده قرض می گرفتم. تموم جملات، همون هایی که به جنون نزدیکم می کردن، اشک می ریختم، تو خیابون پشت دانشکده با پای برهنه می دویدم، همون جمله هایی که ذکر سَر می گرفتم با سرامیک های کف آشپز خونه. همه ی همه ی نوشته هام، همون هایی که گاهی من اونا رو نوشتم و گاهی اونا منو، همون هایی که گاهی تر و گاهی داغ، اما هیچ گاه پاره نشدن. همه ی واژه ها، همونایی که

پنج: مثل گربه های محله‌های قديمی وقتِ سحر. تو مخم تموم گربه ها با لهجه ی غلیظِ شهوت فقط جیغ می زنن. گاهی ناله می کنن مثل این خاننده های جدید. کوچه پشتی ها رو دوس دارم، همون جایی که قرارای مخفی می ذارن و کلی اصطکاک. کوچه پشتی های ِ این ذهن ِ فرفری. فقط با یه نفر قرار دارم. همیشه سر موقع می یاد




ياسر

هیچ نظری موجود نیست:

كه مرا مي خواني

گنجفه با میم... یک شب از مرگ خواستم... اسم کوچکت را بگو... تا با جان صدایت کنم... میم اسم کوچک مرگ... شمارش معکوس تا میم... تا معنی ِ میم ِ مقامر ... تا ...

گنجه ي دل نوشته ها