۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

جونات



برای این ملت خمیده در پیشه ی کرکسی

تنهایی تعبیری ندارد جز بی کسی

همین است که هنگام ِ ذره ای خستگی که میل گرامی شان به قطره ای چند، تنهایی می کشد

دست به چیدن جمله ای همیشگی می زنند که " می شه تنهام بذاری؟ "

خیال نازک همیشه رقیقش هنوز بر نمی تابد که آن چه در پی آن است تنهایی نیست

بی کسی ست، عزیز ِ ملال انگیز!

هنوز تنهایی نمی شناسی

تنهایی آن نیست که با آمدنی پا به رفتن ببندد

یا یک صفت به علاوه ی صفاتی دیگر انسانی

نه

تنهایی همین که هستی

تنهایی همین قدم زدن ها و نهفتن ها

نرمه ی ِ تنهایی، عکس ِ ماه بر رو ی حوض ِ خستگی هایت نیست

که با ریگ چشمکی یا عشوه ای، واژه ای، ترک بردارد

نه

تنهایی تازه در جمعیت عمق می یابد

وقتی دلت برای روحی می تپید،

تازه تنهایی به توان می رسد

به توان تکه تکه ی تن های تان که می بوسی

که می بوسد

اما

تنهایی اسم تمام بچه ها در بطن مادرها ست

اما به گمان نامی که برایت می گذارند

فراموشش می کنی

تو همیشه تنهایی

نه!

تنهایی غم نیست

تاریکی نیست

اشک نیست

تنهایی، مشک حضور آب خنک میان کویر

تنهایی، لغزیدن ستاره ها در شب کویر است

اگر چه آسمان کویر ابر ندارد،

اما همیشه برای تمام هستی ات ستاره می فروشد





یاسر

یک و چله ای تا پایان سال

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار عالی !

كه مرا مي خواني

گنجفه با میم... یک شب از مرگ خواستم... اسم کوچکت را بگو... تا با جان صدایت کنم... میم اسم کوچک مرگ... شمارش معکوس تا میم... تا معنی ِ میم ِ مقامر ... تا ...

گنجه ي دل نوشته ها