خط می برد آتش
آرام و بی صدا
من داس تان ِ تو
بر روی کاغذی
هرگز نمی کشم
وقتی که نور
با یک صدای تیک
بر صورتم دوید،
خط برد خط به خط
با دست های سرخ
با لکه دودی و
انگشت های تیز
یاسر
سه روز و چهل تا پایان سال
گويي همين كه نمي دانم..... يا سِر يا سراب؟..... مي تواند نباشد هم چون تمام هستي..... كه نيست..... .. اما..... گويي همين كه مي نويسم ... .. .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر