" بهار! آره فصل بهار بیشترین آمار خودکشی رو داره. یکی از مهمترین دلایل اینه که در این فصل همه شادترند، این باعث می شه افرادی که سیاهند بیشتر فاصله هاشونو با مردم حس کنند و تصمیم به این کار بگیرن ... "
مدام صدای استادم توی ذهنم می پیچد
کنتراست سیاهی توی سپیدی بهار
تاریکی و سردی ِ رفتن ها درست این روزها بیشتر راه می روند
روزهایی که همه دنبال روبان های قرمز واسه کادوهاشون می گردند
مثل همیشه همین چند تا واژه برایم مانده
همین ها را با روبان قرمز ِ چند کلمه ی عشق و عاشقی به هم می پیچم
کنار همین خیابان می گذارم
این نوشته های ِ سر راهی را هیچ نواخانه ای هم مهمان نمی کند
آهای دور ِ نزدیک!
آهای آن سوی دریای قطره قطره ام!
یادت از آنجا به روی این جملاتم می رسد؟
دستان یادت کدام ترانه ها را قلقلک می دهد؟
یادت می آید؟
اما
یاد من مدام می آید چون همان که یک روز می خواست دریا شود
همان یادهایی که اشک کم می آید برای نسوختن
وقتی نمناک توی گوشم می خواندی:
عشق لالایی بارون تو شبا ست
نم نم بارون پشت شیشه ها ست...
بذار قسمت کنیم تنهایی مونو میون سفره ی شب تو با من ...
ای دلبر من الهی صد ساله شوی ...
تو دست منو بگیر و من دامن تو ...
طعم بارون توی دریا، رنگ کوهی ...
تو مثل قله های مه گرفته، منم اون ابر دلتنگ زمستون ...
یه جا ابر آسمون، یه جا پر از ستاره
یه جا آفتابیه آسمون، یه جا می باره ...
با تو من بهارم بی تو شوره زارم
وقتی هستی خوبم،
وقتی نیستی
بی تو
یه قاب
شکسته
رو دیوارم ...
یاسر
آخر دقایق هر هفته
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر