۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

نه وارو


شبیه تیغی بر روی پوست

چه پریشان شدم، نمی دانستم گریه کنم یا داد بزنم

این بار سیلی محکمی بر صورتش زده بودم

دستم تا نیمه در گوشه ی صورتش فرو رفته بود

می گفتند شهید شده، مرا چه به این واژه ها

کودکم دلش گرفته بود، بردمش میان کوچه های تُم

تو دشت هلگرتن دور می زدم که به خودم آمدم

من

با همین دست ها

در اوج مستی

خفه شده بود

حالا چه قدر مهم است اسمش مقتول، کشته یا شهید باشد!

امشب هم

وقتی در اوج مستی کلمات بودم

فراموش کردم که تو را آزار می دهم

اما

بدم می آید از " منو ببخش! "

این جمله برایم خنده دار است

یاد آن عکس می افتم

عکس از عکس اجسام در آب

عکس از ستون های وارونه ی نشسته در میان آب حوض

عکس را چرخاند گفت: درست شد،

دوباره ستون ها بلند شدند، گریه نکن!

طلب بخشش شبیه چرخاندن عکس ِ عکس ِ ماه در آب

اما

می دانم آزارت دادم

من هیچ، واژه های پیچ پیچم خیس

کاشکی می توانستم ...

کاشکی هستی

زبانی

داشتی

داشتی

داشتی

آشتی

آشتی؟


یاسر


اولین دقایق یازده روز مانده به پایان یازدهمین ماه

هیچ نظری موجود نیست:

كه مرا مي خواني

گنجفه با میم... یک شب از مرگ خواستم... اسم کوچکت را بگو... تا با جان صدایت کنم... میم اسم کوچک مرگ... شمارش معکوس تا میم... تا معنی ِ میم ِ مقامر ... تا ...

گنجه ي دل نوشته ها