چون تشنه ای که سخت ترین سنگ ها را نیز خیس می بیند
شبیه رودی بی توان که پشت هر کوه را دریا می انگارد
آری!
به من لبخند نزنید!
لب های توهم شبانه ام مدت هاست که متورم شده
تا کمی مهربانی می چکد تا فرسنگ ها می دوم
آن قدر شاد می شوم که گویی دلیل زنده ماندنم را پیدا کرده ام
به گونه هایی که حتا برای لحظه ای محبت می آورد،
کوآلا می شوم و با تمام روح و تنم آویزان
به من سلام هم نکنید!
ممکن است به شصت سالگی مان فکر کنم که با نوه هایمان چه کار کنیم
شاید جواب سلام تان را فراموش کنم و آن قدر در آغوشم فشارتان دهم که بی جان شوید!
هنگام عبور از کنارم حتا
نگاه مهربان تان را توی چشم هایم نریزید!
چون جن زده ها پریشان و مجنون خواهم شد که عشق بر من تابید
قاب چشم های تان را مدام روی دیوار ذهنم می کوبم، روز و شب صدای تان می کنم
دم به دم خیال چشمان تان را می بوسم که در کوره ی ِ آن چشمان مست، رقیق شدم!
آری!
این ها که چیزی نیست
اخم هم نکنید!
گوگل ِ ذهنم می گردد و می یابد که " اگر با من نبودش هیچ میلی ... چرا ظرف مرا بشکست لیلی "
حتا اخم کردن تان هم درجه ی تبم را به هزار وسیصد و سالی که در آنیم می رساند
می فهمید حرف هایم را؟
فقط عبور کنید!
نه!
لطفن اگر می شود از کنارم هم عبور نکنید!
من بیش از حد تشنگی کشیده ام
گرگ گرسنه را خودم نمی گویم، اما سگ هار را در چشم هایم بخوانید
هر حرکتی می تواند برایم تعبیری عاشقانه و محبت آمیز داشته باشد
حتا همین که پنهان و آشکار می آیید و این سنگ نوشته هایم را می خوانید!
طبع گرسنه ام حتا توان حس کردن لحظه ای که نوشته هایم را می خوانید ندارد!!
اگر در توان تان هست مرا با این واژه ها رها کنید!
ممکن است در آینه ی این کلمات
حتا برای لحظه ای زیبارویی را ببینم
یا حتا لحظه ای نور ماهی از جایی بتابد و
جنونم سر به عصیان بگذارد!
با عرض پوزش، ملتمسانه خواهش می کنم حتا به آب های کشور من نزدیک نشوید،
زیادی تشنه مانده ام
مطمئنم آب ِ همنشین شده با چوب های ِ کشتی تان نیز مرا عاشق می کند!
پیشاپیش ازین که آن قدر دور شده اید که دیگر صدایم را نمی شنوید، متشکرم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر