وقتی
سرباز آخرین
در زیر چکمه ای
همرنگ چکمه اش
بر روی خاک سرد
چون تکه سرب سخت
بی روح می شود،
دل، شهر ِ بی دفاع
شش روز تا پایان دومین ماه چهارمین فصل سال
گويي همين كه نمي دانم..... يا سِر يا سراب؟..... مي تواند نباشد هم چون تمام هستي..... كه نيست..... .. اما..... گويي همين كه مي نويسم ... .. .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر