۱۳۸۶ آذر ۲۲, پنجشنبه

آفتاب زمستان






تيز و تازه
من و نيزه هاي قهوه اي
دريده، كشيده تا منهاي دود و ديده

دل گويه تفسير مي شود، تفسير تعبير مي شود
و دنيا همه خواب
ستايش تقبيح مي شود، تقبيح اعتقاد مي شود
نوشته هايم ترجمه
از چاهم خاك مي كشد، از خاك مرده
لاشه سگ خوشبو
من تمام مي شوم، تمام شبيه مرگ مي شود
مرگ فرار خوانده مي شود

اشتباه شد
از روي آن هميشه بنويس
آن قدر بنويس تا روزت و روزگاه مثل خورشيد تمام شود
همين جمله را بارها گفته اما


ديگر كارم از انديشه مرده و در ان ديشه دست و پا مي زنم



ياسر
هشت روز تا پايان سومين ماه سومين فصل سال

هیچ نظری موجود نیست:

كه مرا مي خواني

گنجفه با میم... یک شب از مرگ خواستم... اسم کوچکت را بگو... تا با جان صدایت کنم... میم اسم کوچک مرگ... شمارش معکوس تا میم... تا معنی ِ میم ِ مقامر ... تا ...