۱۳۸۶ آذر ۱۵, پنجشنبه

چرخ وار داد





به دور باد به دور ناز
به دور همان چيزهايي كه روزي نبودند
و حال
حال هم نيستند
به دور پيكر مقوايي ِ يك خاطره ي رستاخيزي
من و اين ساعت شني كه افقي مي ميرد
از دايره اي مي ميرد و در دايره اي دفن مي كند

به دور دايره هاي سرخ
با هاله هاي قهوه اي
از بوي تيز ليز


اما هميشه آنقدر مي چرخد كه رقص
با يك تهوع عميق
چون خاك خشك و سفيد
روي جهان تلخ
تلنبار مي شود
يا بار مي شود
بر اين الاغ ِ ذهن


با چرخ دنده هاي مخفي و پر ريا


ياسر
نيمه ي آخرين ماه ِ پاييز

۱ نظر:

ناشناس گفت...

الاغ ذهنت رو می شناسم
الاغ ذهنم رو می شناسی؟
یکی داره سرم بحث می زنه
نسیم نهایته بی ادبی وقتی دارن درباره ی یک موضوع حرف می زننند تو درباره ی یک چیز دیگه حرف بزنی
می شنوی؟

كه مرا مي خواني

گنجفه با میم... یک شب از مرگ خواستم... اسم کوچکت را بگو... تا با جان صدایت کنم... میم اسم کوچک مرگ... شمارش معکوس تا میم... تا معنی ِ میم ِ مقامر ... تا ...