۱۳۸۶ آذر ۱۱, یکشنبه

التماس




درست همون روز بيدار مي شي از خاب و مي بيني همه چي يه دفعه دوباره شده. چي كار مي كني؟
نفهميدي؟
به زبون همه فهم يعني اين كه ديگه هيچ چيزي واست تازگي نداره
خبر نمي شنوي يا يه چيزي مثل اين خزعبلات كه مثلن بهت الهام شده

ههه!
چي كار مي كني؟
خب، زندگي خيلي ها الآن اين طوري مي گذره.
نه رهي نه رد پايي، نه خبري و اطلاعي
شايد كه نه، حتمن واسه خودش دلايلي داره

اما من:
يك ناله ي گرم و تيز
از پرده ي زرد ِ چشم
ناله ي دو مصراعي هم براي خود جالب است:

كـــــاشكي هستي زباني داشتي
تا ز ِ هستان پرده ها برداشتي



ياسر
يازدهمين روز از نهمين ماه سال

هیچ نظری موجود نیست:

كه مرا مي خواني

گنجفه با میم... یک شب از مرگ خواستم... اسم کوچکت را بگو... تا با جان صدایت کنم... میم اسم کوچک مرگ... شمارش معکوس تا میم... تا معنی ِ میم ِ مقامر ... تا ...