۱۳۸۶ آذر ۲۲, پنجشنبه

پله ي پهن و خيس





به تخت كشيد
كار دود و بود به تخت كشيد
تن به تخت كشيد
حس به تخت صليب كرد


بهترين خاطره در تخت
تختي كه مي گفتند مال جمشيد است
ما در عمومي ترين تخت دنيا
حس تختي كرديم و
عريان از هر چيز
ساعت ها در هم لوليديم
ما از دريدن و تخت از ديدن
همه ارضا شديم

شب و برف تخت انتظار مي كشد
كه باشيم
كه بچرخيم
كه دور از چشم ها برقصيم
يا همان ميانه

تخت سنگي و آب روان


ياسر
ششمين روز سي و نهمين هفته ي سال

هیچ نظری موجود نیست:

كه مرا مي خواني

گنجفه با میم... یک شب از مرگ خواستم... اسم کوچکت را بگو... تا با جان صدایت کنم... میم اسم کوچک مرگ... شمارش معکوس تا میم... تا معنی ِ میم ِ مقامر ... تا ...