وقتي نگاه ِ روشنت از عشق مي رسد
شرم از خطوط درهم ِ چشمم كه مي چكد
اي كاش ...
اين آستان ِ حضرت خاموش و نيستي
ياسر
آخرين روز اولين ماه آخرين فصل سال
گويي همين كه نمي دانم..... يا سِر يا سراب؟..... مي تواند نباشد هم چون تمام هستي..... كه نيست..... .. اما..... گويي همين كه مي نويسم ... .. .
۱ نظر:
چرا گریه ام نیست اشکی که هست شده
شاید تو فقط خلاء رو دیدی شاید
ارسال یک نظر