۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه

اميدواري، مرز كشور ِ خسته ام


* به جاي عكس



نه چون آرش

كه حتا " آ " ي ِ بي كلاه آرش نيز نمي شوم

اما خودكارم را تا آخرين مرزهاي اميدم نشانه مي روم

بر تنه ي درختي آن سوي ِ نااميدي هم اگر نيز ننشيند

دست كم شرمنده ي چشمان در خاك نهفته ي دوستم نمي شوم

و اين گونه در بي تابي، يخ نمي زنم




ياسر

يك صد و چهل و هشتمين روز سال

۵ نظر:

مری گفت...

ایشالله همیشه سلامت باشی و با همون قلمت کاریو کنی که خیلیا با جونشون کردن:)

monire گفت...

چيزي شده ياسر جان؟

ناشناس گفت...

سلام یاسر جون.لذت بردم از خوندن ه وبلاگت.همیشه موفق باشی.دوستت.ارزو

سودي گفت...

خيلي وقته ميخام بيام و نوشته هاتو بخونم......خيلي خوب نوشتي
موفق باشي هميشه

دلتنگ دلتنگی های آسمان گفت...

و همانجا که قلمت فرو بنشيند، همانجا را دوباره از اين پس مرز توران شهر و ايران باز خواهند ناميد

كه مرا مي خواني

گنجفه با میم... یک شب از مرگ خواستم... اسم کوچکت را بگو... تا با جان صدایت کنم... میم اسم کوچک مرگ... شمارش معکوس تا میم... تا معنی ِ میم ِ مقامر ... تا ...